گودبای فرید جینگل‌برد

نمیدانم باید برایت فارسی بنویسم آذری یا انگلیسی، هزار ماشاالله همه‌اش را از بری مثل زبان زرگری. رامبد عزیز از شما به عنوان یک مشاور، نه بهترین مشاور ما، بلکه یکی از مشاورین و الگوی جوانان این سرزمین سوالی دارم، آیا این برنامه‌ها و تبلیغ‌ها و خنده‌ها برای ارضای درست حس‌ هیجان جوانان کافیست؟ تکرار میکنم، ارضای درست حس هیجان.

نمیدانم باید برایت فارسی بنویسم آذری یا انگلیسی، هزار ماشاالله همه‌اش را از بری مثل زبان زرگری. رامبد عزیز از شما به عنوان یک مشاور، نه بهترین مشاور ما، بلکه یکی از مشاورین و الگوی جوانان این سرزمین سوالی دارم، آیا این برنامه‌ها و تبلیغ‌ها و خنده‌ها برای ارضای درست حس‌ هیجان جوانان کافیست؟ تکرار میکنم، ارضای درست حس هیجان.
مسلما نه. خدارا شکر دوجا باهم تفاهم داریم، یک اینکه ارضای همگانی درست نیست، دو اینکه جایی برای این ارضای درست موجود نیست. حالا شما که آنطرف آبها را دیدی، صدای بلبلان آنطرفها را شنیدی، ارضای جوانان آنجا را با چشمانت دیدی! تو بگو جوانان برای ارضای درست حس هیجانشان چکار‌کنند؟! رژیم بگیرند؟! مقاومت کنند؟! فرزندشان را جای دیگری دنیا بیاورند؟! خندوانه ببینند؟! نهایتش بروند سینما و تئاتر اگر پول داشتند؟! استادیوم بروند و هیجانشان فوران کند تا ارضا شوند؟! بیخیال.
بهتر است یکجا بنشینیم با خواندن شعر دوو دوو دوو دست بزنیم و رسا و گشاده بگوییم ما خیلی باحالیم. بد روزگار آنجاست که یک نفر لاغر و بی‌جان این شعر را نخواند و بگوید باحالی از خودتان است، منکه خیلی وقت است حالی ندارم. آنوقت چه کنیم؟!
عروسک بنفشی بیاوریم که دست بزند و برایش شعر با صدای کلفت و زشت بخواند؟! بعد توی پیجمان دعوتش کنیم به کتاب خواندن و ستاره هفت چندتا؟
بازی دیگری شروع کنیم، پیش تو می‌آوریمش. تو چشم بگذار تا قایم شود، بعد که چشمهایت را باز کردی ما همه هیجان درست برمان دارد و با خوشحالی دست بزنیم که پیدایش کردی. حالا فکر کن توی استودیوی قشنگت چشم گذاشتی و بعد پیدا نشد، میدانی کجا پنهان شده‌؟! درست مقابل چشمانت، آنقدر لاغر شده‌ که نمیتوانی پیدایش کنی. د لعنتی پیدا کن که اگر نتوانی بازنده بازی تویی. اگر تو ببازی انگار ما باختیم.
مگر فرقی میکند تو ببازی یا ما؟ مگر فرقی میکند تو بخندی یا ما؟ مگر فرق میکند تو بمانی یا ما؟ رامبد خیلی وقت است که فرقی بین ما جز چشمانمان نیست. آنقدر لاغر شده‌ای که دیگر نمی‌بینیمت. دیگر پیدایت نمی‌کنیم.
رامبد جوانی که با خانه سبز به خانه‌های ما آمد کجاست؟ آن فرید جینگل‌بردت چقدر لاغر شده که نمیبینیش؟! حتما حالا آن خانه روی سرش خراب شده، یا از فرط لاغری و مرگ خانواده سبزش دیوانه شده و با مسافرانت به فضا رفته که تورا انقدر وقیح و چاق برایمان جا گذاشته!
رامبد چقدر تلخ است که از فرید‌ جینگل‌برد ما تبدیل شدی به عمادی که کتی جادویی تنش کرده و دیگر دوست داشتنی نیست. کاش اسکویی بود و یقه‌ات را می‌گرفت که نکن جوان، من قبل از تو این راه را رفته‌ام.
بیچاره رامبد، فرید باش، همانکه باید باشی، همان که حس کردیم هستی و بودی. همان جوان لاغری که صدای زنگ دار پدرش مدام برایمان از زندگی‌ می‌گفت.
بنظرم انسان میتواند همیشه در یک خانه باشد، خانه‌ای در بالای یک برج بلند، یا یک کوچه قدیمی ته بازارچه، میتواند بزرگ یا حتی کوچک باشد، می‌تواند برای هر کس مفهومی داشته باشد، یا هر رنگی داشته باشد، میتواند به رنگ آجر یا شیشه و سنگ باشد، میتواند به رنگ قرمز یا… ولی من، بهتر بگویم ما، معتقدیم انسان در هر خانه‌ای که باشد بهتر است سبز باشد. بله رامبد، سبز و همیشه سبز.
خداحافظ فرید جینگل‌برد. خداحافظ خانه سبز، خداحافظ جوان لاغر دوست داشتنی.
▪️کامبیز رحمانی‌فر