آینه داری در محلت کوران نامش قهرمانی نیست آقای اسکار

حاشیه‌های فیلم فرهادی معمولا زیبا هستند، از بازی خوب امیرجدیدی تا ریتم نسبتا خوب قصه و کارگردانی، و از همه جذابتر طراحی صحنه مهدی موسوی که همیشه زیبا و در خدمت فیلم است. اما به متن که میرسی همه چیز تغییر میکند.

حاشیه‌های فیلم فرهادی معمولا زیبا هستند، از بازی خوب امیرجدیدی تا ریتم نسبتا خوب قصه و کارگردانی، و از همه جذابتر طراحی صحنه مهدی موسوی که همیشه زیبا و در خدمت فیلم است. اما به متن که میرسی همه چیز تغییر میکند. ناگهان مانند جهان فیلم سیاه می‌شود و این سیاهی تعمدی روح و روانت را خراش می‌دهد. با خودت میگویی آقای فرهادی، چند میگیری می‌فروشی؟
از همان ابتدای فیلم بین احساس و وجدانتان می‌مانید، درست لحظه‌ای که شروع می‌شود برایتان غرورانگیز است، اما نه غروری در کار است نه هیچ چیز دیگری. تنها یک هیچ بزرگ قرار است تا انتها شما را مانند پاندول ساعتی بین وجدان و احساستان حرکت دهد. بین وجدان و احساس، پس‌ غرورمان چه شد؟! درست همینجا مسئله است، وجه المصالحه فرهادی با دنیای خودش شده،  فرهادی بخوبی فهمیده این جایی که ما زندگی میکنیم هیچ چیز زیبایی برای دیدن ندارد جز همین احساس‌های زودگذر و خیالی که گه‌گاه بینمان مانند عکس نوعروسان دست به دست می‌شود.
قهرمان فرهادی چیزی جدا از یک فیلم است، چیزی شبیه به تصویر‌نگاری و مانیفست یک ایدئولوژی یا قراردادی بین دنیا و ارکان قدرتش، اینکه میگویم جدا از فیلم بمعنای خوب بودن نیست، بلکه نبودن دنیای مشترک بین کارگردان و جامعه‌اش است. در حالی که سعی می‌کند در میان همین جامعه فیلم بسازد، نه حقیقت درونی متن جامعه؛ آن چیزی را می‌گوید که ایدئولوژی از زندگی ما میخواهد. فرهادی مانند هم‌ قطارانش بهتر از ما فهمیده که راه رهایی معامله و جدا شدن از مردمش است، پس به خوبی سعی در اجرای آن برآمده. همان راهی که بعضی پیشتر از او رفته‌اند.
ورود فرهادی به این سینمای به ظاهر محترم اما کاملا دروغ و مبتذل با قهرمان مهر تایید می‌خورد. باید ایستاد و برایش ناقوس رهایی را زد، اما نمیتوان دیگر فرهادی را ایرانی یا نماینده سینمای نیمه‌جان ایران دانست. فرهادی قهرمان حکومت‌ها و سرمایه‌هاست، این را خود خودش در قهرمان فریاد می‌زند.
فرهادی یک متکدی است که اثرش را چون طفلی در سرمای زمستان سر چهار‌راه رها می‌کند و شما را بین خرد و وجدانتان قرار می‌دهد تا دست در جیب مبارک کنید و به او برای رسیدن به آرزوهایش کمک کنید.
در تمام فیلم روایت مدام بین حرفهای احساسی کاراکترها عوض می‌شود. انسانهای تک بعدی که نماینده جامعه ذهن فرهادی و حکومت زیستی او هستند. اما مشکل است که تعقل به خرج دهید و از کمندش فرار کنید، زنجیر وجدان آنقدر سنگین و پرزور است که حتی به شما اجازه ندهد برای دل خودتان هم که شده برای حل مشکل کاراکترتان کمی فکر کنید.
بازوی پرقدرت فرهادی برای شلوغ کاری همه جا شما را در آغوش می‌گیرد و نمی‌دانید کجای داستان را باور کنید.
قهرمان نمونه کامل یک معامله بین هنرمند و دنیایی است که در آن رشد پیدا کرده، نمونه کامل یک معامله که شاید برای مملکت ما بعد از برجام بزرگترین دستاورد عرصه بین‌الملل محسوب شود و مانند آن هیچ منفعتی برای ما نخواهد داشت، جز اینکه فرهادی با نتفلیکس یا آمازون یا هرجای دیگر با این‌ مدیوم‌های سرمایه‌داری فیلم بسازد و شما خوشحال باشید که فردا در خیابان‌های شهرتان اصغر با گروه محجوبش منت گذاشته‌اند و فیلم می‌سازند. آه که من اصغر را دیده‌ام و سینه‌ها ازین‌ فرخنده میلاد چاک چاک داده‌ام.
شاید گاهی لازم باشد جای نقد یک فیلم جامعه‌ای را نقد کرد که فکر کردن را از خودش دریغ کرده. اما صد حیف که کارمان فیلم است و قهرمان دست و پایم را با انتخاب اسمش هم می‌بندد. انگار فرهادی در تمام مدت از سردر سینما گرفته تا محتوای فیلمش دستش را دور گردنم پیچیده و قهرمانانه این گلوی بریده را فشار میدهد.
بله آقای فرهادی شما برنده‌اید و ما حتی در کنار بازی شما تماشاچی هم محسوب نمی‌شویم. اما وجدان هم چیز خوبی‌است، اصغر آقا انقدر لگد بر پیکر بی‌جان این مردم نزن، چیزهایی مهمتر از جایزه هم درین دنیا وجود دارد. قهرمان باش و محکم و بدون ترس از دست دادن منفعت حرفت را بزن تا قهرمان صدایت کنیم.
قهرمان پرتگاه انسانیت است و برای رسیدن به لبه تاریکش فقط کافیست از آن تعریف کنید.

کامبیز رحمانی فر